من که گشنم شد شما چی؟؟؟؟
این که میدونین چیه؟
بهش میگن گمج ، خیلی غذاهای خوشمزه شمالی که منو شما دوست داریمو توش درست میکنن و خوشمزه تر میشه مثل: فسنجون ، باقلاقاتق ، ترشی تره ،آلومسما ، خوتکا فسنجون، کولی قرابی ,مرغ ترش و….. اگه شما هم غذای دیگه ای میشناسین که این تو درست میشه میتونین بنویسین.
عکس فوق دیگ سفالینیه که توش غذا های مثل فسنجان، باقلاقاتق، ترشی تره، آلومسما، خوتکا فسنجون، کولی قرابی, مرغ ترش و دیگر غذاهای محلی گیلانی طبخ میشه و اسمش گمجه (گَ مَ ج)
راستی این گمج که انقدر پر استفاده و مفیده چرا ما شمالیا اسمشو رو آدمای خنگ و دستو پا چلفتی میذاریم؟
تسک وتنایی تِ به، زاری و شیون بونی
بهتره تا تی درده ، فلان کسَیْ بدونی
تا تی دیمان می موسون ،سُرخا نوبویْ نبیشته
درازلافنداکون ، تی گاوه سرنوشته
عجب کلنگی بزه ، زمانه می زمینه
وقتی ندانی(نداری)هیچکس،تی احواله نگینه
هرچی ببی خوش آواز ، هَندِه هو کولکافیسی
شانس نداشتی آخر، غوصّه میان بپیسّی
هیچکسه انتظار ، ندار تی دسه بَیْری
خودت تِ بَکّی ویریس،تا بوتونی پرَیْری
بال و پره بازَکون،ویریس بشو آسمان
اَنقده او جور بگرد ، ببو آلوغِ زمان
برگردان:
تک وتنها برای خودت شیون وزاری کنی
بهتراست از اینکه درد ترا هرکسی بداند
تاگونه های تو مثل گونه های من سرخ و کباب نشده
طناب گاو سرنوشت خودت را بلند کن(توضیح:درگیلان پس از درو شالی گاوها را میان مزارع ،جهت چرا می بندند وبه خاطر اینکه گاو از مساحت بیشتری(آزادی عمل) برای چرا برخوردار شود،طناب بسیار بلندی برای اینکار در نظر می گیرند.)
زمانه عجب کلنگی به زمین من زده است!
وقتی ندار و فقیر باشی ، هیچکس احوالی از تو نمی پرسد
هر قدر خوش آواز باشی بازهم همان چرخریسکی(توضیح:موضوع بسیاردردناکی که خود درسالهای کودکی شاهد بودم و هیچوقت از ذهنم پاک نمی شود مربوط به همین پرنده است.چرخریسک پرنده ایست بسیار زیبا وخوش آواز که علیرغم زیبایی و آواز خوش از بدنامی برخوردار بوده تا آنجا که در کودکی مشاهده کردم که بعضی از افراد مبادرت به آتش زدن این پرنده زیبا نمودند)
شانس نداشتی و میان غم و غصه پوسیدی
از هیچکس انتظار نداشته باش که دستگیر تو باشد
خودت آنقدربیُفت و بلند شو ،تا بتوانی پرواز کنی
بال و پرت را باز کن و به آسمان برو
آنقدر آن بالا بگرد تا عقاب زمانه شوی
(تسک و تنایی=تک وتنها) (دیمان:دیم=گونه)(لافند=طناب)(کولکافیس=چرخریسک)(بپیسی+پوسیدی) (بَکّی=بیفت)(ویریس=بلندشو)(جُر=بالا)(آلوغ=عقاب)(هَندِه=باز هم)
نام علمی : Fulica Atra نام انگلیسی: Common Coot برای به دست آوردن غذا دائما شیرجه زده و گاهی بیش از نیم دقیقه در زیر آب می ماند. بررسی عادت غذایی چنگر نشان داد که این گونه همه چیز خوار است و عمدتا از گیاهان آبزی(54درصد) , نرمتنان و سنگریزه (46در صد) تغذیه می کند. نسبت طول روده به طول کل بدن6/3 محاسبه شده که بیانگررژیم غذایی گیاه خواری می باشد. در زمستان به طور گروهی و همراه اردک ها در مناطق تالابی و حاشیه ی نیزارها شنا می کند. به دشواری پرواز کرده و پیش از آن مدتی روی آب می دود و هنگام فرود آمدن بر آب، ناگهانی به سطح آب برخورد کرده؛ سر و صدای بسیاری ایجاد می کند. صدای این پرنده معمولا شبیه «که وک،» و درحالت ویژه، ناگهانی و شدید، شبیه «پی ت س» شنیده می شود. این پرنده در مناطق نیزاری با آب باز، باتلاق ها، دریاچه ها و گاهی حاشیه ی رودخانه های وسیع به سر برده و درون نیزارهای انبوه آشیانه می سازد. در ایران بومی و فراوان است و زمستان ها، به تعداد فراوان، در تالاب های شمال و جنوب دیده می شود. تالابهای انزلی , گمیشان و فریدونکنار از لحاظ اوضاع بوم شناختی مناسب برای این پرنده به ترتیب در اولویت اول تا سوم قرار دارند. جمعیت این پرنده نسبتا فراوان است، اما کنترل شکار و برداشت آن اهمیت بسزایی دارد. در دهه اخیر تعداد جمعیت مهاجر زمستان گذران این گونه و میزان زیتوده آن در تالابهای سواحل جنوب دریای کاسپین رو به کاهش بوده است و تعداد جمعیت جوجه آور آن در این مناطق بسیار اندک است.
این پرنده، 37 سانتیمتر طول دارد و به واسطه ی رنگ سیاه دودی و منقار و سپر سفیدش به سهولت از سایر پرندگان تمیز داده می شود. پاها سبز زیتونی و چشم ها قرمز است. از چنگر نوک سرخ بزرگتر و پرجثه تر و فاقد سفیدی زیر دم و خط سفید پهلوهاست. پاها کاملا نیم پره و انگشتانش نسبتا بزرگ است. پرنده ی نابالغ به رنگ قهوه ای دودی با زیر گلو و سینه ی خاکی کمرنگ دیده می شود.
يته دريا غم و غصه شو و روزان مي همرايه
مي ديل بشکسته لوتکايه موسون غرق اي دريايه
زنه خو کلّه مئن مِ لج کونه اينگار يته زاکه
يتيمونه موسون خو مار جه خانه خو بابايه
گونم اي ديل چيسه تي درد و تي رنج و پريشاني
گونه آخر نبي عاشق بدوني ديل چي رسوايه
گونم که بي خيالَ بو بيه اي باغَ جه بيرون
گونه آخر نشانه بِئن اي دازَ جه چپر پايه
مي ديل گول تي دس پرپر بوره کاري بکون ديلبر
تره جان تي مار اَندِيْ بکون فکر مي فردايه
بوتم تي عشقَ جه بيرون بشوم اما بدِم منِّم
تي نيلوفر بپيچه مي سر و مي دست و مي پايه
ندو نم چي بونم کورا بشوم مي درد چاره چه
دونم تا مي نفس جير جور شَنه اي دردْ برپايه
برگردان:
يک دريا غم وغصه شب و روز با من است
دلم مثل قايق چوبي شکسته غرق اين درياست
(دلم)به سروکله خود مي زند وبرايم لجبازي ميکند انگار بچه است
مثل يتيمان از مادر خود بابايش را مي خواهد
مي گويم اي دل درد و رنج و پريشانيت از چيست؟
ميگويد آخر عاشق نشدي تا بداني دل چقدر رسواست
مي گويم که بي خيال شو و ازباغ عاشقي بيرون بيا
ميگويد آخر با داس بي خيالي نمي شود ديوار چوبي اين باغ را بريد
گل دل من ، با دستهاي تو دارد پرپر ميشود . کاري کن دلبر من.
تو را به جان مادرت فکر فردايم را بکن
باخود گفتم که از عشق تو بيرون شوم اما ديدم نمي توانم
نيلو فر عشق تو به سر و دست و پاي من پيچيده است
نمي دانم چه کنم ؟ کجا بروم ؟ چاره درد من چيست؟
مي دانم که تا نفسم پايين و بالا مي رود(نفس مي کشم )، اين درد برپاست.
یکته جی قدیمی آهنگون ایسه که خیلی خیلی سختی امره ای آهنگ گیر بردم
حتما جیراکش بوکنید ارزش دنه.
ترانه ی گیلکی ماری ماری(مادر مادر)-Marey,Marey :
آوازه خون: جواد شجاعی فرد
شعرگوته کس: شیون فومنی
گیلکی زبان است یا گویش و یا لهجه؟
متاسفانه در همگی کتب درسی دوره های دبیرستان و دانشگاهی از گیلکی به عنوان یک گویش از زبان فارسی یاد میکنند. در حالی که شاید معنا و تعریفی درستی از گویش و زبان و لهجه ارائه نمیدهند و این مورد برای همه جای سوال است. آیا واقعا طبق تعاریف غلط ارائه شده گیلکی یک گویش است؟؟؟
- در پاسخ میگوییم نه!!
چرا که گویش جدا از زبان نیست در حالی که در زبان فارسی و گیلکی جدایی ها و تفاوت های زیادی میبینیم. شاید وقتی یک گیلک، گیلکی حرف میزند یک غیر گیلک بسیاری از حرف هایش را میفهمد ولی این دلیل بر گویش بودن گیلکی نیست. اگر بخواهیم از دید زبانشناسی بررسی کنیم فارسی کنونی که بیشتر آن را پارسی نو می دانند که از پارسی دری مشتق شده است. ولی ما همان پارسی دری را ملاک قرار میدهیم. از دید زبانشناسی زبان گیلکی و فارسی هر دو از زبان رایج زمان کهن تر خود اشتقاق شده اند که بسیاری هردو را به زبان پهلوی بر میگردانند گرچه این مورد هم جای تردید است زیرا در زبان گیلکی واژه ها ، افعال و قواعدی هنوز پا برجاست که به پارسی باستان بر می گردد ، همچون:
برای آگاهی یافتن از دوره های زبان پارسی اینجا را مطالعه کنید.
- فعل بوگوتن «گیلکی» = گَووبَتا Gaubata«پارسی باستان» = گفتن«فارسی دری» که با جا به جایی (گو) و (بو) در فعل گیلکی به فعل پارسی باستان آن میرسیم : گوبوتَ : گَووبَتا
می بینیم که فعل گیلکی گفتن به پارسی باستان چقدر نزدیک است.در حالی که این فعل در پهلوی گوفتن بوده و محال است که گیلکی از الک و صافی پهلوی رد شده باشد ولی آثار پارسی باستان(زبان قبلی و کهن تر) را در خود حفظ کرده باشد.
-«ایندا» به معنی اینجا که در پارسی باستان «ایدا» و در پهلوی «اَوَر» می گویند. واژه ی ایور و اَور نیز در گیلکی به همین معنی به کار میرود. بنابراین گستردگی و دیرینگی بیشتری نسبت به پهلوی دارد. چنانچه در همین مورد حمداله مستوفی قزوینی گفته:« در گشتاسفی که بخشی ست در مجاورت دریای خزر و نزدیک سالیان ، زبانشان به پهلوی به جیلانی (گیلانی) در باز بسته است.» با این گفتار مستوفی پهلوی را وابسته به گیلکی میداند.
اما در مثال های دیگر باز میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- «اوندا» در معنی آنجا که در پارسی باستان «اَوَدا» به کار می رفت و در پهلوی «اُد ، اُذ».
به همین شیوه فارسی نو و گیلکی را در مقابل هم قرار می دهیم:
- «دیز» که در پارسی باستان «دیدا» و در فارسی دژ گویند.
-واژه «دار» در معنی درخت که در پهلوی «دالوگ، دار» و در پارسی باستان و اوستایی به ترتیب «دارو» به کسر واو می گفتند. در فارسی درخت ولی در فارسی نیز در ترکیب دارودرخت به کار میرود (نه به تنهایی) و یا در فارسی قدیم دار نیز به کار می رفت که در گیلکی هنوز به جا مانده.
- گُو : گاو در زبان گیلکی که معادل آن در پارسی باستان «گئو» است.
- یا واژه ای مانند چَکُش که وقتی یک گیلک میگوید «چکوش»، دیگران(غیرگیلک ها) از روی نداستن میخندند و مسخره میکنند اما نمی دانند که در پارسی باستان و اوستایی نیز «چکوش» گفته میشده و درست تر آن همین است ،
- یا واژه ی هنر که در پارسی باستان و پهلوی وگیلکی «هونر» گفته میشود.
- نمت که در فارسی نمد و در پارسی باستان «نَمِتَه» است.
و هزاران واژه ی دیگر که شکل قدیمی تر وکهن تر آن در گیلکی به جا مانده است. چگونه ممکن است که گیلکی گویش و زیر مجموعه و شاخه ای از فارسی باشد ولی کهن تر و قدیمی تر از آن.
آیا ممکن باشد که فرزند از پدر خویش کهنسال تر باشد؟ اگر گیلکی گویشی از فارسی باشد بنا بر این محال و غیر ممکن است که ساخت های کهن تر زبان را در خود حفظ کرده باشد در حالی که آن ساخت ها و واژه ها در خود فارسی دگرگون یا حذف شده باشند.
به مثال های دیگری نیز میپردازیم:
- hata , herê «گیلـ»: اینجا ............hadha«استـ»:اینجا
vâsh«گیلکی»و«اوستایی»: علف
azem«تالشی»و«اوستایی»: من
vaj«تالشی»و«گیلکی»:کلمه،واژه............vatch«سنسـکریت»
shi«گیلکی»وez«تالشی»:مالِ او.............us«اوستایی: از هم خانواده ها و هم دوره های زبان پارسی باستان»
kinne«تالشی»و ، زِنَیzenay«گیلکی»:دختر..............ghene«اوستایی»:یک زن
kija , kaussi , kor «گیلکی»:دختر...........kissorim«سنسـکریت:زبان مشترک هندوآریایی ها»
nirzh ; nerzh«گیلکی»: قیمت.............arzh«سنسـکریت»
hasa«گیلکی»: الان، اکنون...............adhas«اوستایی»و«پهلوی»
das«گیلکی»:داس..............das«اوستایی»
ahme , hanim«گیلکی»: ما میاییم.................ahmaim«اوستایی»
purd , potd«گیلکی»: پل....................pareta«اوستایی»
beyn , bein«گیلکی»: ببین...............vaena«اوستایی»وvaina«پارسی باستان»وwen«پهلوی»
puΘer«گیلکی»: پسر...............puΘra«اوستایی»وpuca«پارسی باستان»و puhr«پهلوی»
بنا بر این با توجه به تشابهات گیلکی با زبان ها کهن تر از فارسی دری چگونه می توان گیلکی را گویشی از فاری خواند در حالی که بسیاری از این واژه ها در فارسی یافت نمیشود. ولی اگر ما پارسی باستان و وجود ملموس آن در زبان گیلکی را هم نادیده بگیریم و هردو زبان را به پارسی پهلوی برگردانیمباز هم نمی توان گیلکی را گویشی از زبان فارسی دانست چرا که در آن صورت هم گیلکی و هم فارسی گویشی از پارسی پهلوی شمرده می شوند و با توجه به فراموشی و نبود زبان مادر(پهلوی) هر دو در جایگاه خود یک زبان جدا از هم شمرده میشوند و علت برخی تشابهات و همانندی ها در هم ریشه بودن دو زبان است. که البته شباهت گیلکی به پهلوی از فارسی به پهلوی بیشتر است هم در قواعد و هم در واژه ها. برای مثال به یک جمله کوتاه اکتفاه میکنیم:
فارسی دری: کجا هستی
پارسی میانه(پهلوی): کو ایستی « ku isti»
گیلکی: کو ایسی« ko isay»
در ادامه نیز به برخی اثبات های دیگر و تفاوت در صرف افعال و دستور زبان گیلکی و فارسی می پردازیم
.
.
.
تعاریف برای لهجه و گویش :
لهجه: لهجه همانی است که مثلا من گیلک که زمانی که میخواهم به فارسی یا هر زبان دیگری حرف بزنم بعضی از کلمات یا خلاصه ما بین حرف زدن برخی تلفظ ها و آواها را نزدیک به زبان خودم حرف بزنم.یعنی لهجه هیچ چیز جدایی از زبان نیست بلکه نوعی از بیان زبان است.مثل لهجه ترکی ، کردی ،مازنی ،گیلکی ... . تمامی این گروه زمانی که فارسی حرف می زنند به خاطر خاطر تفاوت زبان هاشان بعضی عبارات را به سبک و تلفظ زبان خودشان میگویند. همچون تلفظ حرف ق میان ترک زبان ها.
بنا بر این : لهجه شیوه ی بیان گفتاری و آوایی یک زبان است نه بیش نه کم.
اما گویش: گویش زیر مجموعه ای یک زبان محسوب میشود.با این تفاوت که در بعضی از واژه ها ،در شیوه ی ادای کلمات و گفتار واژگان با زبان اصلی تفاوت دارد. مثل اصفهانی: اینجو اصفهونست.=این جا اصفهان است.
یا تهرانی اینجا میدون آزادیه.اینجا میدان ازادی است. گرچه تمامی این ها را میتوان لهجه نیز قلم داد کرد اما باید دانست که لهجه چیز افزون از خود ندارد و فقط در آوای و سبک ادای تلفظ واژگان متفاوت است ولی در گویش سبک ادای الفاظ به همان صورت است و نمیتوان در قیاس با زبان قرار داد چرا که لهجه قسم کوچکتری است که وابسته به زبان و گویش است. یعنی یک اصفهانی وقتی فارسی بدون گویش حرف بزند بسته به گویش خود دارای لهجه است
بنا براین بهجه در قیاس با چند زبان یا گویش مطرح میشود.
ولی درباره ی گیلکی لغاتی مستقل از زبان فارسی می بینیم که هیچ سنخیتی با آن ندارد:
به مورچه ، پیتار pitar گفته می شود.دقت کنید هیچ وجه اشتراکی ندارد.یا به زنبور : سیفتال
موش : گرزه سنجاقک :تله ی talay
در بسیاری موارد ریشه واژه ها یکی است مثل جوراب:جوراف، دیوار:دیفار ، ایران:ایرونIron
بنابراین با توجه به تعریف ارائه شده در فوق که در گویش واژگان مستقل از زبانی نیز دیده می شود ، در گیلکی نیز واژگان جدا و متفاوت وجود دارد ، لهجه بودن آن رد میشود:
پس گیلکی لهجه نیست و حداقل چیزی که میتواند باشد گویش است.
اما در اثبات زبان بودن گیلکی:
زبان: هر زبانی برای خودش واژه های مستقل ، دستور زبان مستقل و افعال مستقل دارد و ...
واژه های مستقل را که با برخی اشاره کردیم. اما از افعال مجزا از فارسی :
شوونsho'on:رفتن
چاگودنchagudan:ساختن ،درست کردن
هی ین hiyen:خریدن
دفرکسنdafarkesan:به یک باره ترسیدن
وستنVastan:به مزاج آدم اومدن،میل داشتن به یک غذا وخوردنی، ویار کردن
[و بازم توی مطلب قبلیم داخل جدول گفته بودم........]
همه ی این افعال گیلکی است و کاملا مستقل.اما تمامی این نکات به کنار در گیلکی صرف افعال از فارسی بیشتر است و معادل آن وجود ندارد:
مثلا بوشو دنم boshoo danam ییک از آن هاست که اگر بخواهیم به فارسی ترجمه کنیم میشود رفته دارم.یا فعل شئو نابوم که میشود رفته می بودم . آیا چنین صرف فعلی در فارسی وجود دارد؟
ولی در دیگر دستورات:
برای مثال در قواعد مضاف مضاف اله یا موصوف و موصوف الیه ، جانشینی م- م الیه و مص- مص الیه برعکس زبان فارسی و و بر پایه ی قواعد دستوری زبان های قدیمی تر است:
جوراب قرمز : به گیلکی:سورخه جوراف
سوسمار بزرگ در گیلکی میشه پیله چوچار. چوچار یعنی سوسمار - پیله یعنی بزرگ
یا در ساخت اسم مرکب یا صفت:
رضا سوت زن:شیپ زنی رضا
رضا پا دراز: دیراز لنگ رضا
نیزه ی نوک کج : (ول:کج) توک (خلا:نیزه)
و.............
یا برای منفی کردن افعال
دادن=هدن .......................میدهد: نـمیدهد======هدنه:هـنـدنه
گرفتن= بیتن:هیتن.............میگیرد:نـمیگیرد======گینه:هـنـگینه
خریدن=هی یِن..................خرید :نـخرید =======بیه:هیـنـته
در منفی کردن افعال مشتق «ن» نفی پشت فعل اصلی می آید نه پیشوند فعلی.( گرچه فارسی نیز ازین قاعده مسثتنی نیست، اما با مقایسه افعال میتوان به تفاوت های زبانی فارسی و گیلکی پی برد)
اثبات های دیگر برای استقلال زبان گیلکی از فارسی:
اما در باره حفظ آواهای کهن در زبان گیلکی:
زبان در گذر زمان دچار تغییر و دگرگونی هایی اجتناب ناپذیر میشود. از تغییر در صداها و واج ها تا دگرگونی واژگان و تلفظشان.
در زبان های باستانی ایرانی ، بسیاری از واژگان که دارای واج های ( هـ ، ج ، و ، ذ ، پ و... ) بودند در فارسی به ترتیب به (ا-خ) و (ز) و (د) و (ف) شدند. اما این تغییرات در گیلکی کمتر دیده میشود و ساخت کهن و باستانی آن بیشتر از فارسی حفظ شده است. از جمله مثال های زیر:
-هوشک که در زبان گیلکی و پهلوی به معنی خشک است. و یا هیست که در دو زبان مذکور به معنی خیس ، می بینیم که چگونه فارسی دچار تغییرات (دگرگونی ه به خ) شده اما زبان گیلکی از این تغییرات مصون مانده است.
- تیج که در زبان گیلکی و پهلوی معنای تیز می دهد. در فارسی (ج به ز) تغییر کرده است. یا پسوند «زار» در زبان فارسی که معادل آن در گیلکی «جار» است. بیجار : برنجزار ، لولیجار : نیزار، گالیجار: لیغزار.
یا فعل امر بدوز ( از دوختن) در گیلکی بدوج می شود.
یا «اژدها» در زبان فارسی که شکل کهن تر آن در زبان گیلکی به صورت «اجدیها» باقی مانده است.
-شکل قدیم واژگان باد ، برف ، برگ ، برّه ، باز که در فارسی تمامی واج های (ب)تغییر یافته از واح(و) اند و در زبان گیلکی هنوز پابرجاست: واد ، ورف ، ولگ ، وره ، واز.
- «پ» که در بسیاری لغات فارسی به «ف» تغییر یافته در زبان گیلکی شکل قدیم آن بیشتر به کار می رود. سپی: سفید.
ایسپند: اسفند و ... .
- ذاما که در زبان فارسی ،داماد گویند که از پهلوی آن اطمینان ندارم. ولی واژه ی گومبذ در زبان گیلکی موجود است که پهلوی آن گنبذ و فارسی آن گنبد است.
و بسیاری از مثال های دیگر...
اثبات دیگر بر دیرینگی گیلکی نسبت به فارسی نو:
نشانه ی مصدری در زبان پهلوی و[ پارسی میانه(ساسانی) ] غالبا «-تَن» بوده که در بسیاری از واژگان فارسی به «-دَن» تغییر یافته است. این تغییرات نیز در گیلکی کمتر دیده می شود. به مثال ها و مصدر های مشترک در زبان گیلکی و فارسی اشاره میکنیم:
جنگستن : جنگیدن
پرستَن : پریدن
خوتن: خوابیدن(البته از فعل خفتن غافل نشدم)
زاستن : زاییدن
کوتن : کوبیدن
ترکستن : ترکیدن
رمستن : رمیدن
تاوستن : تابیدن
فهمستن : فهمیدن
و...
نتیجه گیری و سخن پایانی با خواننده ی گرامی:
گویش مجموعه ای جدا از زبان نیست و از دل زبان بیرون می آید.اگر گیلکی گویشی از فارسی باشد و از دل فارسی بیرون آمده باشد چگونه ممکن است که ساخت های کهن تر را که در فارسی از بین رفته است حفظ کرده باشد. ساختهایی که در زبان فارسی ناپدید و تغییر یافته.آیا چنین امکانی وجود دارد؟
آیا کسانی که به نگارش کتب درسی پرداحته اند و یا کسانی که در فرهنگستان زبان فارسی مشغول اند و با چنان اطمینانی گیلکی را گویشی از فارسی خوانده اند ، آیا اصلا از گیلکی علم و شناختی دارند؟ تنها با داشتن مدارک دانشگاهی نمیتوان در باره ی چیزی که شناختی از آن ندارند داوری کنند. گیلکی دارای هویتی ایرانی ولی جدا از فارسی است و وابسته به آن نیست.بهتر است هویت آن را با عدم شناخت و آگاهی مستور نسازند.
دوستان و ادیبان بهتر است به مطالعه ی گیلکی پرداخته و سپس گیلکی را گویشی از فارسی بخوانند. بهتر است که با ارائه تعریف درست از لهجه و گویش به تدوین کتب درسی اقدام کنند.
«گیلکی زبانی است مستقل از فارسی وهمریشه با آن ،از زبان های ایرانی که دارای هویتی جدا ، کهن تر و اصیل تر است و به هیچ وجه گویشی از فارسی نیست»
هویت زبان گیلکی را پاس بداریم...
علی رضاپور/فرهنگستان زبان گیلکی
آیا گیلکی زبان است یا گویش و یا لهجه؟
متاسفانه در همگی کتب درسی دوره های دبیرستان و دانشگاهی از گیلکی به عنوان یک گویش از زبان فارسی یاد میکنند. در حالی که شاید معنا و تعریفی درستی از گویش و زبان و لهجه ارائه نمیدهند و این مورد برای همه جای سوال است. آیا واقعا طبق تعاریف غلط ارائه شده گیلکی یک گویش است؟؟؟
- در پاسخ میگوییم نه!!
چرا که گویش جدا از زبان نیست در حالی که در زبان فارسی و گیلکی جدایی ها و تفاوت های زیادی میبینیم. شاید وقتی یک گیلک، گیلکی حرف میزند یک غیر گیلک بسیاری از حرف هایش را میفهمد ولی این دلیل بر گویش بودن گیلکی نیست. اگر بخواهیم از دید زبانشناسی بررسی کنیم فارسی کنونی که بیشتر آن را پارسی نو می دانند که از پارسی دری مشتق شده است. ولی ما همان پارسی دری را ملاک قرار میدهیم. از دید زبانشناسی زبان گیلکی و فارسی هر دو از زبان رایج زمان کهن تر خود اشتقاق شده اند که بسیاری هردو را به زبان پهلوی بر میگردانند گرچه این مورد هم جای تردید است زیرا در زبان گیلکی واژه ها ، افعال و قواعدی هنوز پا برجاست که به پارسی باستان بر می گردد ، همچون:
برای آگاهی یافتن از دوره های زبان پارسی اینجا را مطالعه کنید.
- فعل بوگوتن «گیلکی» = گَووبَتا Gaubata«پارسی باستان» = گفتن«فارسی دری» که با جا به جایی (گو) و (بو) در فعل گیلکی به فعل پارسی باستان آن میرسیم : گوبوتَ : گَووبَتا
می بینیم که فعل گیلکی گفتن به پارسی باستان چقدر نزدیک است.
به مثال های دیگری نیز میپردازیم:
- hata , herê «گیلـ»: اینجا ............hadha«استـ»:اینجا
vâsh«گیلکی»و«اوستایی»: علف
azem«تالشی»و«اوستایی»: من
vaj«تالشی»و«گیلکی»:کلمه،واژه............vatch«سنسـکریت»
shi«گیلکی»وez«تالشی»:مالِ او.............us«اوستایی: از هم خانواده ها و هم دوره های زبان پارسی باستان»
kinne«تالشی»و ، زِنَیzenay«گیلکی»:دختر..............ghene«اوستایی»:یک زن
kija , kaussi , kor «گیلکی»:دختر...........kissorim«سنسـکریت:زبان مشترک هندوآریایی ها»
nirzh ; nerzh«گیلکی»: قیمت.............arzh«سنسـکریت»
hasa«گیلکی»: الان، اکنون...............adhas«اوستایی»و«پهلوی»
das«گیلکی»:داس..............das«اوستایی»
ahme , hanim«گیلکی»: ما میاییم.................ahmaim«اوستایی»
purd , potd«گیلکی»: پل....................pareta«اوستایی»
beyn , bein«گیلکی»: ببین...............vaena«اوستایی»وvaina«پارسی باستان»وwen«پهلوی»
puΘer«گیلکی»: پسر...............puΘra«اوستایی»وpuca«پارسی باستان»و puhr«پهلوی»
بنا بر این با توجه به تشابهات گیلکی با زبان ها کهن تر از فارسی دری چگونه می توان گیلکی را گویشی از فاری خواند در حالی که بسیاری از این واژه ها در فارسی یافت نمیشود. ولی اگر ما پارسی باستان و وجود ملموس آن در زبان گیلکی را هم نادیده بگیریم و هردو زبان را به پارسی پهلوی برگردانیمباز هم نمی توان گیلکی را گویشی از زبان فارسی دانست چرا که در آن صورت هم گیلکی و هم فارسی گویشی از پارسی پهلوی شمرده می شوند و با توجه به فراموشی و نبود زبان مادر(پهلوی) هر دو در جایگاه خود یک زبان جدا از هم شمرده میشوند و علت برخی تشابهات و همانندی ها در هم ریشه بودن دو زبان است. که البته شباهت گیلکی به پهلوی از فارسی به پهلوی بیشتر است هم در قواعد و هم در واژه ها. برای مثال به یک جمله کوتاه اکتفاه میکنیم:
فارسی دری: کجا هستی
پارسی میانه(پهلوی): کو ایستی « ku isti»
گیلکی: کو ایسی« ko isay»
در ادامه نیز به برخی اثبات های دیگر و تفاوت در صرف افعال و دستور زبان گیلکی و فارسی می پردازیم
موضوع را در ادامه نیز دنبال کنید
.
.
.
همانند کفشهای لاستیکی زنان است که اغلب در فوصول پاییز و بارانی استفاده می شود و به علت قابلیت غیرنفوذ بودن آب هم اینک نیز طالبان زیادی دارد . پاپوش از جنس لاستیک و رزین که دارای سطحی صاف در کف پا بوده و قسمت داخلی جداره گالش از نوعی پارچه کلکدار قرمز رنگ پوشیده می شد .
بانوان گیلانی ابتدا چموش می پوشیدند سپس زرین گالوش به پا کردند . البته قشر مرفه کفش ساغری می پوشیدند . تا اینکه ارسی پاشنه بلند به نام بوزبولند buz bulond و پاشنه کوتاه به نام بوزکوتاه buz kuta مرسوم شد .
در تهیه این نوع کفش ابتدا بخش زیرین کفش را از پلاستیک می برند یعد بر اساس بزرگی یا کوچکی رویه آن را بریده و بعد از پرداخت کاری ، به وسیله سنباده ، رویه را با چسب به قسمت کف می چسبانند . این نوع کفش دار ای دوام و کیفیت خوبی نسبت به بقیه است .
درباره ی دکتر حکیم زاده:
دوته اوسنه پوست دنیم که هر دوته جیر تر بوما. که امه اره شیمه به میانبر ننیم.
دکتر محمدرضا حکیم زاده ------------- بنویشته کس: شهرام مهدیزاده
حکیم نیکوکار شهر ما ------------- بنویشته کس: آرمان
یکته فارسی وجا خانیم:
1- یکته وجا چاکونید که هم س هم ص بداری...
2- یکته واجه چاکونید که هم س هم ث بداری...
هسا واجون ای دوته واجه امره یکته معنادار واجه چاکونید.
16 تن 2/3 یکته کارِ هفت روز مین انجوم دِنن. بومونسه کارِ چن نفر آدم امره دو روج مئن انجؤم بنه؟
ای دورچین مین جز عدودن جمع گودن موشکیل دیگری ندنیم. چی ای چیستون منحصرا کونه؟ اونه پیدا بوکونید؟؟
986
818
969
989
996
616
------
5074
12 ته نوقطه ی سیاه جدا دنیم که ایشون فاصلون همدیگره امره برابر ایسه. چنته موستطیل تونین پیدا بوکونید که ایشون گوش نقطوون بوبون و ایشون اندازه مختلف ببی؟؟؟؟
یکته چوپمبهَ ، لیوون اُو مین توُودیم. ای راس ایسه کی چوپمبه لیوون وسط نشنه و شنه لیوون کناروون مونه.ولی یکته ساده راش دنیم که چوپمبه بَی لیوون مین بیسی ! او راه چی ایسه؟؟؟؟؟؟
نیم نگاهی به زبان گیلکی |
||
زبان گیلکی ، گویش بیه پیش(شرقی) |
||
از شاخه ی زبان پهلوی (پارسی میانه)* |
||
گویش تبری |
گویش میانی |
گویش تاتی |
به طور کلی در غرب مازندران ، در چالوس ، تنکابن ، رامسر و ... رواج دارد. |
گویش میانی یا مرکزی در شرق گیلان از آستانه و لاهیجان تا رودسر و چابکسر و از جنوب رحیم آباد و املش و اشکورات و... رواج دارد. |
در جنوب گیلان ، برخی از روستاهای رودبار و در استان قزوین و بیشتر در شمال قزوین رواج دارد که به گویش شرقی میانی بسایر نزدیک است. |
* پارسی میانه یا پهلوی یکی از شاخه های زبان ایرانی(پارسی) است. بطور کلی زبان پارسی را به سه دوره بخش میکنند: 1: پارسی باستان: از انقراض هخامنشیان به پیشتر و دوران کهن تر. 2- پارسی میانه یا پهلوی: از انقراض هخامنشیان تا انقراض ساسانیان و سده های دوم و سوم هجری. 3- پارسی دری: از انقراض ساسانیان (و دوران اوج گیری پارسی دری از سامانیان بوده) تا دوره ی کنونی. گرچه برخی 200 سال اخیر را از پارسی دری جدا میکنند و آن را پارسی نو میخوانند. |
دکتر محمدرضا حکیمزاده
لاهیجان در طی تاریخ کهن خود، حکما و اطبای بسیار به خود دیده است و از گذشته تا کنون بودهاند حکیمان و طبیبانی که طبابت برایشان مفهومی فراتر از صرف معالجه و درمان پزشکی داشته و به جامعه و مردم نیز توجه ویژه داشتهاند و درمان دردهای مختلف اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آنان (در کنار دردهای جسمانی) نیز برایشان یک دغدغه همیشگی بوده است. تاریخچه پزشکی و اطباء و حکمای لاهیجان، مانند تاریخ شهرنشینیاش به قدری غنی و پربار هست که مثال و مصداق برای این مسأله فراوان وجود داشته باشد. من اما در اینجا میخواهم از یکی از این اطبای نیکوکار و مهربان و ماندگار در دلهای مردم، که از این شهر برخاسته و وصف نیکیهایش سراسر ایران را درنوردیده، بنویسم.
حسین خان صحت الحکما، حکیمی ساکن محله غریب آباد لاهیجان بود. در سال 1293 خورشیدی، صاحب پسری شد که او را محمد رضا نام نهاد. محمد رضا تحصیلات ابتدایی را در لاهیجان و متوسطه را در رشت گذراند و آنگاه به اشتیاق تحصیلات آکادمیک رهسپار پایتخت شد. تحصیلات پزشکی که تمام شد، محمد رضا که حالا دیگر دکتر محمد رضا حکیمزاده بود، به استخدام دولت درآمد. نخستین آزمون حرفهای و مدیریتی را در خراسان با درایت و کاردانی با موفقیت پشت سر گذاشت و به آسایشگاه جذامیان آنجا که وضع بسیار نامطلوبی داشت، سر و سامان بخشید. دو سالی آنجا بود که به زادگاه خویش برگشت.
لاهیجان شهر خاطرات کودکی و نوجوانی او بود. عشق و علاقه خاصی به شهر خویش داشت و کارهای ماندگاری در این شهر انجام داد. ساخت دبستان، پرورشگاه و زایشگاه، تأسیس درمانگاه و مدرسه در روستاهای دورافتاده، تأسیس صندوق کمک به دانشجویان لاهیجانی درحال تحصیل در خارج از لاهیجان و ... از جمله اقدامات ماندگار این نخبه لاهیجی در شهر و دیار خویش است.
در دوران ریاست بر بهداری کل گیلان هم آثار نیکی در سطح استان بهجا نهاد که تأسیس درمانگاههایی در لشت نشاء، پیر بازار، ماسوله، خشکبیجار و ... از آنجمله است. اما مهمترین کار او در سطح استانی، راهاندازی آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان در رشت است که این مهم با کمکهای بیدریغ آرسن میناسیان (از ارامنه رشت) و با زمینهای اهدایی مرحوم حسین استقامت در سال 1345 انجام گرفت.
نهضت آسایشگاهی در مورد معلولین در آن سالها در جهان رواج داشت و ارائه خدمات به معلولین به صورت مؤسسهای، رویکرد غالب بود. ولی در ایران در زمینه ارائه خدمات به معلولین، حتی در سطح مؤسسهای و آسایشگاهی هم کمبودهای فراوانی وجود داشت (و دارد!) و نیاز به مؤسساتی برای ارائه خدمات به گروههای کمتوان (بهویژه کمتوانان ذهنی) بسیار احساس میشد. تحولاتی هم در جامعه در آن عصر در شرف وقوع بود که این نیاز را بیش از پیش نشان میداد. با افزایش سطح بهداشت عمومی و در نتیجه افزایش شانس زندگی، دستکم در حوزه شهری، جمعیت سالمندان رو به افزایش بود (همچنان که امروز هم جامعه ما با سرعت با جمعیت سالمند بیشتری روبهرو میشود). از سویی با گسترش شهرنشینی و معلولیتها و بیماریهای جدید حاصل از آن، از جمله تصادفات و سوانح رانندگی، جمعیت معلولین هم نسبت به قبل رو به افزایش بود. اگر در گذشته در اثر کمبود امکانات و ضعف دانش و تخصص، افراد آسیبدیده در سوانح، شانس زنده ماندن کمی داشتند، اما با گسترش دانش پزشکی و امکانات تخصصی، این افراد بیشتر شانس زنده ماندن، و در نتیجه زندگی با معلولیت را مییافتند. توانبخشی در ایران هم در سالهای پایانی دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه در پاسخ به چنین نیازهایی شکل گرفت. هرچند این تحولات در آغاز راه بود و هنوز جمعیت سالمندان و معلولین، نسبت به دهههای بعدی، چندان زیاد نبود، اما این از نگاه آیندهنگر و پیشگیری کننده امثال دکتر حکیمزاده پنهان نمیماند. آسایشگاه سازی هم پاسخی به این تحولات و نیازهای ناشی از آن بود.
گیلانیان در این کار هم مانند بسیاری از مصادیق توسعه و تمدن در انتهای قرن پیش و نیمه اول قرن خورشیدی کنونی، پیشگام شدند و آسایشگاه خیریه معلولین و سالمندان گیلان در ایران، نخستین بود. بعدها دکتر حکیمزاده ساخت آسایشگاه برای معلولین و سالمندان را به یک جریان تبدیل نمود و در اصفهان و تهران (کهریزک) این کار را انجام داد.
پس از آنکه دوره تخصص را در فرانسه گذرانید، به عنوان مدیر مبارزه با بیماریهای واگیر وزارت بهداری مشغول به کار شد و کارهای مثبتی برای پیشگیری و مبارزه با بیماریهای مسری از خود به یادگار گذاشت. مشهورترین اقدام دکتر حکیمزاده در سطح ملی، تأسیس آسایشگاه خیریه معلولین و سالمندان کهریزک است. این مجموعه که در سال 1351 و با حداقل تشکیلات و امکانات آغاز به کار کرد، امروزه مجموعهای عظیم با ارائه انواع خدمات توانبخشی، نگهداری و مددکاری و ... برای معلولین مختلف و سالمندان است و اینهمه را به تلاشهای بیوقفه بنیانگذارش، دکتر حکیمزاده، مدیون. او که در آن زمان ریاست بیمارستان فیروزآبادی شهر ری را برعهده داشت، با زمینی که خانواده امینی در اختیارش نهادند و با جمعآوری کمکهای خیرین، مکان فوق را راهاندازی کرد و برای پا گرفتن و توسعه این بزرگترین مؤسسه آسایشگاهی خاورمیانه زحمات بسیار کشید.
دفتر پربار زندگانی این نخبه لاهیجی پس از چند سال مبارزه با عارضه قلبی، در سوم آبان سال 1358 خورشیدی بسته شد و بنا به وصیتش در محوطه آسایشگاه کهریزک به خاک سپرده شد.
در زندگی دکتر حکیمزاده نکاتی هست که قدری تأمل در آنها، میتواند جالب توجه باشد. دکتر حکیمزاده همانند نامش، پزشکی بود که حکیم ماند. مفاهیم پزشک و حکیم، تنها تفاوت بین دو دوره تاریخی از علم طب را که در یکی آموزههای تجربی رهگشاست و در دیگری، تحصیلات آکادمیک و نوین پزشکی، روایت نمیکند. "حکیم" و "پزشک" بیانگر دو نوع تفکر در حیطه علوم پزشکی و پیراپزشکی است. اولی مفهومی اجتماعیتر دارد و با علوم دیگر، بهویژه مردمشناسی، جامعهشناسی و روانشناسی مرتبط است و دومی، خدمات تخصصی صرف پزشکی در حیطه تشخیص و درمان را دربر میگیرد.
حتی امروز خیلی از صاحبنظران بر این عقیدهاند که پزشکان مجدداً باید حالتی حکیمگونه یابند. حکیم نه در کارهای تجربی و فاقد آموزههای آکادمیک، بلکه در نوع روابط با بیماران و نوع نگرش به جامعه و لحاظ داشتن عوامل اجتماعی در مسائل پزشکی و بیماریها و داشتن بصیرتی جامعهشناختی در حوزه تخصصی طب.
نکته دیگر آنکه، کمی دقت در کارهای بزرگی که دکتر حکیمزاده انجام داده، ما را با فلسفه و هدف او از طبابت و تخصصش آشنا خواهد کرد. فقط کافی است نظری به ساختههای او ـ چه در شهر و دیارش و چه در دیگر جایها ـ بیافکنیم: مدرسه، درمانگاه، پرورشگاه و آسایشگاه معلولین و سالمندان. در این سیر اجمالی به وضوح میتوان توجه به اصول آموزش، پیشگیری، درمان و توانبخشی را مشاهده کرد. اصولی که هریک رکن رکینی برای پایداری نظام سلامت یک جامعه محسوب میشوند و حکیمزاده در برنامههای خود نسبت به آنها متعهد.
نگاه دکتر حکیمزاده به دانش پزشکی، نگاهی اجتماعی و حکیمانه بود. گره زدن فعالیت تخصصی و حرفهای به مسائل و معضلات اجتماعی، پزشکی جامعهمحور و ارائه خدمات تخصصی با درنظر داشتن فاکتورهای اجتماعی و فرهنگی از ویژگیهای این نوع نگرش است.
در چنین نگاهی، آموزش اهمیتی فزون یافته و بر همه چیز تقدم مییابد و مهمترین رکن پیشگیری، محسوب میشود. طبیعتاً پزشکی چون حکیمزاده با آن نگاه همهجانبه به پزشکی و با آن دغدغههای مقدس نمیتوانست نسبت به این مهم بیتفاوت باشد. از همین روست که بچه غریب آباد، در محل خویش دبستانی میسازد و خود با شور و شعف در کارهای ساختمانی آن فعالانه شرکت میجوید. و چه جایی بهتر از مدرسه برای آموزش و پیشگیری؟
این نوع نگرش عمیق است که سبب میشود وی در روستاهای دور افتاده لاهیجان در همان حالی که به دنبال تأسیس درمانگاه است، به ساخت مدرسه هم همت گمارد.
در مورد دکتر حکیمزاده بسیار بیش از اینها میتوان نوشت. مردی که جامعه معلولین و سالمندان ایران و نیز جامعه توانبخشی ایران، همواره نامش را در سینه به نیکی حفظ کرده و یادش را پاس میدارد. بیهوده نیست که مثلاً در همین شهر زادگاه او، یعنی لاهیجان، با وجود اینکه یک میدان و خیابان درخور شأن دکتر حکیمزاده و به نام او وجود ندارد (تنها در این دو سه سال اخیر، نام او بر سنگی در کنار نام چند تن دیگر از چهرههای این شهر در میدان تکیه سابق امجد السلطان نوشته شده، که کافی نیست)، در بهزیستی این شهر سالنی به نام اوست و نیز مسیری که به آسایشگاه سالمندان شرق گیلان (لاهیجان) میرود نیز به یاد او، دکتر حکیمزاده نامیده شده است و یا درمانگاهی در مرکز شهر که نام افتخارآفرین حکیمزاده را بر سردر خود دارد. شایسته است میدان و یا خیابانی درخور نام دکتر محمد رضا حکیمزاده، به اسم او نامگذاری گردد و تندیس و یادمانی از این مرد نیکوکار در شهر زادگاهش نصب شود؛ مسأله مهمی که تا کنون در مورد دکتر حکیمزاده و دکتر مجتهدی و بسیاری دیگر از بزرگان و چهرههای ماندگار این شهر، عملی نشده و خوب است که پاسداشت نام و یاد این بزرگان و نامگذاری خیابانها و میادین به اسم آنان، بیشتر در کانون توجه و دغدغههای مسئولین ذیربط در این شهر قرار گیرد.
شهید داوود علی قنبری در سال 46 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی خویش را در محله ی خمیر کلایه لاهیجان در دامان مادری مهربان و مومن سپری کرد.بطوریکه مادرش هیچگاه بدون وضو به او شیر نمی داد.پدرش از کسبه بازار بود و در شرایط اقتصادی سخت آن دوران، خانواده 9 نفره خویش را اداره می کرد.با وقوع انقلاب اسلامی و بازگشت امام (ره) به وطن،عشق به ولایت در قلبش جوانه زد و همراه پدر به جماران رفت و موفق به دیدار یار گشت.مقطع دبیرستان را در مدرسه مهرگان لاهیجان پشت سر گذاشت و به واسطه تربیت دینی، در محافل قرآنی و مساجد شرکت پررنگ داشت و در اوقات بیکاری به رسم پهلوانی در باشگاه کشتی می گرفت.با آغاز جنگ تحمیلی دو تن از برادران ایشان رهسپار مناطق جنگی شدند و خود در پایگاه بسیج مشغول به فعالیت شد تا موفق به کسب رضایت پدر مبنی بر اعزام به جبهه شد. در عملیات والفجر و چند عملیات دیگر شرکت داشت و سرانجام 9 ماه بعد از اعزام، در 24 تیرماه 61 در منطقه عملیاتی شلمچه با اصابت خمپاره دشمن در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت به درجه رفیع شهادت نایل شد و طبق وصیتشان در جوار معلم شهیدش (شهید حسن علیدوست) در محله غریب آباد لاهیجان به خاک سپرده شد.
کونوس؛ گیلون خورما
کونوس«Kunus» یکته جی گیلون و مازندرون بومی میواکون ایسه که ایرون و دونیا مین تنها ای میوه دارهِ شانه گیلون و مازندرون دامونونِ مین پیدا گودن.کونوس یا کونُس یا کوندُس کی فارسی مین ازگیل«Azgil» گونن به ای دلیل ایسه که ای میوه گیلون جی دیگر مناطیق سَرَدَا بوبو و ای میوهَ به نوم ازگیل ینی از+ قوم گیل شناسنن. ای میوه دیبارگی وگردنه به دس کم ویشتر جی 3000 سال پیش کی 700 سال قبل میلاد یونان رآه پیدا بوده و 200 سال قبل میلاد بوشو روم و رومیون اروپا مین دپیتونن ، ایتو بو که اروپا مین ای میوه دیپته بوبو. هسازمت ای میوه در خطر نابودی ایسه و کنوسِ باغون، رکود اقتصادی و اوفت کشاورزی واسی در حال کاهش ایسه. ولی گیلون و مازندرون دامونون مین هله خودرو دارون دَرَن.کونوس سِب و اربه(1) به ، خوج(2) و زازالک امره هم خویش ایسه.
کونوس میوه ای ایسه اسیدی و سخت کی کالِ کونوسِ زیاد خوردن خُب نیه و نخواه کال کونس خوردن مین زیاده روی گودن البته میوه ای ایسه خیلی مقوی و خووش طبع. کونوسِ برسه میوه شِرِن و خجیر ایسه کی اونه مینم سپید رو به قآوه ای بنه. مردومون کونوسِ گونن؛ خورمای گیلان. کونوس امره شربت و کنسرو اَم چاکونن.
کونوس، آفتوگیر دامونون مین روشد کُنه و اینه خاک خواه خَوید(3) و سبکِ شنیِ ولگ خاک امره یا سنگین و رُسی ببی و خواه دارِ جی خُب زهکشی بوبو بی کی اونه کیشت واسی موناسب ایسه.
کونوس خواص: ویتامینون «ب» و «ث» دنه.مَاَده تورش گودن واسی و تب و سوجهِ مدفوع واسی کاربورد دنه. پزشکی درمان مینم اینه ولگ جوشانده امره گولو و دهنِ (پیل)آبسهَ درمان کونن. کونوس ولگهِ جوشانده امره آنژینِ درمان کونن . درمان برفک ولگ جوشانده امره، درمان سالک ولگِ جوشانده امره، درمان زاکونِ اسهال ، جوشانده ولگ امره ، رودونِ کارِ سامون دِنِه و اینه ولگهِ بجوشونه حلق و گولو واسی خوروم ایسه. اسهال ، دیله یا دیرون(4) خُنریزی واسی و ... سودمند ایسه.
گیلون پزشکی مین اُو کونوس«Ow Kunus» امره دهن دردِ درمان کونن.
کونوس ترکیبون : اُو ، کند(قند) ، آلی اسیدون، تانن ، لعاب ، و اسید بوریک ایسه. کونس هسته سمی ایسه و اونه خوردنِ خواه دوری گودن.
(1): گیلون بومی گولابی.
(2): گیلون بومی گولابی.
(3): مرطوب، نمدار.
(4): داخلی.
ترجــــــــــــــــــــــــمه ی فـــــــــــــــــــــارسی
با bâ، وا vâ: آش ، غذای پخته شُل، مثل شوربا ، انجیلبا ، انجیلوا.
باب bâb: رسم ، روش
باتم bâtom: مکافات ، مجازات ، کیفر
باج : 1- رشوه 2- مالیات 3- تکه ، قطعه 4- فربه ، چاق
باج باج bâj bâj: ریش ریش ، تک تکه
بادرنگ : ترنج ، بالنگ
باغاره bâqäre-a : گواتر ، ورم گواتر
باد برود bâr borud : غرور کاذب ، تکبر
بارجه bârja : صمغی که در طب گیاهی و سنتی استفاده می شود. صمغ طبی
بارکازbârkâz، بارکاسbârkâs: کِشتی ، کشتی دریاپیما
بارو bâru: انبار ، انبار برنج ، قلعه
بازارمجbâzâr maj: بازارگرد، کاسب دوره گرد
باغلا بیج bâqlâ bij: نوعی خورشت.
پابوزگیرpâbuzgir : خرچنگ
پاپولی pâpoli : پروانه
پاپی pâpey : دقت ، توجه
پاپیت pâpit : پابرهنه ، بی شخصیت
پات pât: پوسته ی ناز لوبیا و باغلا
پاتال pâtâl: فرتوت ، پیر
پاتال pâtâl: کف پا
پاتاوُل pâtâvol: دارابی ، یکی از مرکبات
پاتاوه pâtâwe، پاتووه pâtowe: ساق بند ، پاتابه
پاتوک pâtuk: نوک پا ، مدت اندازه ی یک گام برداشتن ، لحظه ای کوتاه. پاچوک نیز گویند.
پاتیک pâtik : عنکبوت ، لابیدون نیز می گویند.
پاچان پاچان pâchân pâchân: خرامان خرامان، پاچ پاچه ی نیز می گویند.
پاچُکولpâchokul : غوزک پا ، برجسنگی و برآمدگی پا.
پادوش pâduš: چرم ، چرم ضخیم دباغی شدهی گاو یا اسب و خوک که خشک و مستحکم اند و از آن برای کفی کفش استفاده می کنند.
پار pâr: گذشته ، قبل ، پیش از این
پارس pârs: باتون ، چوبدستی کوتاه مخصوص دفاع که در آستین پنهان کنند.
پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی
پَر دارمَه ، بال دارمَه گول گولی
پَر زنَمه گولانِـــــه سر نیشینم پامچال گول و سورخ گول و سومبولی پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی پاپولی یه مِه پئر و مِه مارمَه غورصه مَرَه ، غمه مَرَه قارمَه نَفَس زنم عطره گولا اودوشَم مِه کار هَنِه تا کی نَفَس دارمَه پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی بادا بیگید تا جه مِه وَر دورا به چره واسی مِه زیندیگی شورا به چره واسی دورشینه خاک و آشخال مِه دونِه چومانا دیبه پورا به پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی مِه مار ، مِــــه ره لالا خانِه گیلَکی من دانَمه « توسه » چیسه ،« لیلَکی »... شادی مَرَه پورا کُنه مِه دیلا شادی دارم آسه مانِه پیلَکی پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی ........................................................................................................ واگردان فارسی : پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه بال و پرم نقش و نگار دارد پر می زنم و روی گل ها می نشینم گل پامچال و گل رُز و گل سُنبل پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه پروانه ی پدر و مادرم هستم با غصه و با غم قهرم با نفس کشیدن عطر گل را می نوشم همین کار من است تا زنده ام پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه به باد بگوئید تا از من دور شود چرا باید شور بختی زندگی ام باشد چرا باید خاک و آشغال را پراکنده کند تا در چشمان من بریزد و کور شوم پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه مادرم برای من لالائی، به زبان گیلکی می خواند من می دانم که « توسه » و « لیلکی » چیست [مادرم ] دل ام را پُر از شادی می کند به قد و اندازه ی آسمان شادی دارم پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه
سیرابیج: سیر 1 دسته (توی مشت جا بگیره)
تخم مرغ یا تخم اردک 2 عدد
نوک -ق-چ فلفل و نمک
روغن یا کره فراوان
این یک غذای به شدت مردونه پسند است اقایون تو هر سنی عاشقش هستن هم با کته و هم با نون و هم پیش غذا سرو میشه
سیر رو نیم سانتی خرد میکنیم
کره یا روغن رامی ریزیم داخل تابه و روی حرارت تا داغ بشه برگ سیر رو ریز و منیا توری خرد میکنیم به کره اضافه میکنیم مدام هم می زنیم تا آبی که از برگ سیر بروز میکنه خشک بشه وفقط تا ابش خشک شه تفت می دهیم چون زیبایی این غذا به سبز بودنش هست من زیاد سرخ نمیکنم چون دوست دارم رنگش حفظ بشه وهضمش هم آسونتره
-بعد تخم مرغ یا تخم اردک (که گیلان بیشتر از تخم اردک استفاده میشه ) رو به هش اضافه میکنیم وتا نبسته خوب هم میزنیم که تخم مرغ کاملا با برگ سیر آغشته بشه و گلوله گلوله بشه .اگرروغنش کم بود باز بهش روغن اضافه میکنیم
. این خوراک کمی روغنش زیاده و مثل اسفناج روغن رو جذب میکنه پس شما مراقب باشید زیاد روغن نریزید .دراین فاصله که تخم مرغ بسته بشه ما نمک و فلفل سیاه رو بهش اضافه میکنیم
باید مخلوط سیر و تخم مرغ تبدیل به گلوله های کوچک بشه وقتی تخم مرغ یا تخم اردک خوب بسته شد
ازروی حرارت بر میداریم با برنج کته یا نون وترشی وصدالبته سیر ویا سیر تازه و ماست و خیار و ترشی سرو میشه ... چاشنی این غذا خیلی زیاده و پرطرفدار.
نوش جان
آب انار ترش برای جلوگیری از سرطان پروستات بسیار مفید است. دانشمندان در کالیفرنیا می گویند تحقیقات جدید نشان میدهد انار ترش خواص اعجاب انگیزی برای مبارزه با سرطان پروستات دارد. در این مطالعه ناویندرا سیرام و همکاران دریافتند که آب انار ترش باعث از بین رفتن سلولهای سرطانی پروستات می شود. در مطالعه قبلی آنها دریافتند که مصرف آب انار باعث سودمندی زیادی برای افرادی که مبتلا به سرطان پروستات هستند میشوند و این کار با افزایش زمان تولید آنتی ژنهای مخصوص پروستات صورت می گیرد. افزایش دو برابر آنتی ژنهای پروستات ((PSA)) از علایم تشدید سرطان پروستات است. مردانی که سطوح آنتی ژنهای مخصوص پروستات در آنها ناگهان در زمان کمی دو برابر شود بر اثر سرطان زود خواهند مرد. آب انار باعث افزایش زمان دو برابر شدن این زمان میشود و خطر مرگ بر اثر سرطان را به تعویق می اندازد. در این مطالعه دانشمندان دریافتند که آب انار سلولهای سرطانی را پیدا کرده و آنها را از بین می برد و بدلیل فراوان بودن آنتی اکسیدانها در انار باعث تولید متابولیتهایی مانند اورولیتین میشود. با افزایش اورولیتین در سطوح بالا در بافتهای پروستات باعث جلوگیری از رشد سلولهای سرطانی انسان در کشت سلولی گردید. انار دارای ماده ضد سرطانی الاجی تانن(اسید الاجیک) است که خواص ضد سرطانی بسیار عالی دارد. لازم ذکر است که ایران اولین تولید کننده انار در دنیا است و دارای گونه های متنوعی از تمامی انواع انار از جمله انار ترش است. میزان بسیار زیادی از انار ایران به صورت ارگانیک تولید می گردد ولی متاسفانه به عنوان انار معمولی به کشورهای اروپایی صادر می گردد.
خب راس گه دِ...یا تی دست تره درازِ کون غذا دوکون بخور یا مره فَدن که نَتَنم اَن کولی و ماهی شورِ جا بگزرم...خایم تره سیر بخورم تا زواله خواب بوکونم....
خب هَسَ یا دست برسان یا فرسان...
لطفا خودتان را معرفی بفرمائید.
مینا نوروزی فرد. املش یکی از شهرهای کوچک و زیبای گیلان. ساکن تهران
چطور و از چه زمان وارد عرصه بازیگری شدید ؟ مشوق شما چه کسی بود ؟
بعد از گذراندن دوره بازیگری در مجتمع اموزشی سینما طی یک دوره چهار ساله برای بازی در نمایش تصویرهای شکسته به کارگردانی احمد مایل دعوت به کار شدم و بعد از آن به شکل حرفه ای وارد دنیای کار شدم.مشوقی نداشتم . بجز جمله کلیشه ای همیشگی از بچگی علاقه داشتم فعالیت در دوران مدرسه و تشویق استاندار گیلان در زمان دبستان همه وهمه سبب شد که اینگونه بشود.
آیا در کلاس های بازیگری هم شرکت کرده اید ؟ اساتید شما چه کسانی بودند ؟
بله . خانم معتمد آریا، آقای مهدی هاشمی، خسرو و بهرام دهقان، سیامک شایقی، نقد فیلم مسعود فراستی، تدوین داریوش عاشوری و.....
آیا اولین سکانسی که جلوی دوربین قرار گرفتید به خاطر دارید؟ نام تهیه کننده وکارگردان و نقش شما چه بود؟
مزد ترس به کارگردانی حمید تمجیدی و تهیه کنندگی توسلی، من و فریبرز عرب نیا نقش زن و شوهری رو بازی می کردیم که با هم فیلم و عکس از مجالس می گرفتند وضع مالی خوبی نداشتیم که کم کم درگیر ماجراهائی می شوند و...
نظر شما درباره شغلتان چیست ؟ این شغل چه تاثیر مثبت و منفی در زندگی شما داشته است؟
دوستش دارم با همه سختی ها و بی نظمی هایش. تاثیری تو زندگیم نداشته.
نمی دونم اگه شغل دیگه ای داشتم چه جوری زندگی می کردم. مثبت و منفی مربوط به خودمونه نه شغله مون.
یکی از بهترین خاطرات خودرا در این عرصه بفرمایید؟
همه لحظاتش خاطرات تلخ و شیرین بوده
مسائل و مشکلات زندگیتان را چگونه حل می کنید؟
گاهی با صبر و بردباری و گاهی با تنش و دادو فریاد. آدمیه دیگه
رایحه ای راکه بیشتر از همه دوست دارید ؟
بوی اسپند عطر سیب سرخ. بوی سبزه سفره هفت سین و اسکناس تا نشده پدر توی قرآن و بوی عید کودکی. که از هردو شون فقط یادی باقی مانده و خاطره ای
اگر قراربود محل زندگیتان را انتخاب کنید ، کجا را انتخاب می کردید؟
املش شایدم قزوین. مردم خوبی داره
چیزی که شما را خیلی ناامید می کند چیست؟
بد عهدی
ارزشمند ترین دارایی یک انسان از نظر شما چیست؟
انسانیت
آیا غیر از بازیگری در حرفه دیگری نیز فعالیت دارید ؟
ساخت و ساز و دوست دارم
آیا از اول با این هدف وارد این حرفه شدید که بازیگری را به عنوان یک شغل دنبال کنید؟
دقیقا. بله.
به کدامیک از نقش هایی که تاکنون بازی کرده اید علاقه بیشتری دارید؟
- زن عمو سرور دنیای شیرین
- فریبا در جاده های سبز شمال
- شیدا در هفت شب
- شمسی در معجون جادوئی
- مه لقا در مه لقا و.....................
فکر میکنید کدام یک از نقشهایی که تا به حال بازی کردهاید بیشتر در خاطر مردم مانده است؟
زن عمو سرور در دنیای شیرین دریا
حاشیههای دنیای سینما و تلویزیون به کار حرفه ای شما لطمهای نمیزند؟
جوریش زندگیمو می کنم .خیلی توجه نمیکنم. سعی می کنم از حاشیه ها دور باشم.
آیا برای شما مهم بوده که همیشه نقش اول را بازی کنید؟
برای همه مهمه .
اگر بازیگر نمی شدید دوست داشتید چه شغلی انتخاب کنید؟
بازم بازیگری
چه توصیه ای به جوانان علاقمند به بازیگری دارید؟
جوینده یابنده است
صحبت پایانی ؟
تشکر از همشهری پر تلاشم و همه دوستان خوب گیلانی و ایرانیام ممنون . پاینده باشید.
اول زیتون سیاه ورسیده رو میپزن بعد تو ی کیسه میریزن و روش وزنه میزارن به مدت 24 ساعت که زهرش بره که ی آب سیا هست بعد زیتونو له میکنن و در ظرف دیگه ای سرخ میکنن تا روغن پس بده و در کیسه مخصوصی که قدیم از پشم گوسفند بافته میشد که الان کمیابه و ما در کیسه پارچه ای میریزیم, بعد تجت فشار قرار میگیره و روغن زیتون ناب بدست میاد.. البته الان خیلی خیلی کم به این روش روغن میگیرن اما روغنش حرف اولو میزنه.
لطفا هر خاطره ای در مورد این تصویر دارید را در قسمت نظرات برای ما ارسال نمایید.
در هنگام سفر به لنگرود و بازید از مراکز گردشگری این شهرستان حتما سری به لیلا کوه بزنید چون در ابتدای مسیر زنان سختکوش لنگرودی در دوطرف جاده با دستان پر تلاش خود مشغول پخت نان محلی (لاسو) هستند .
هنگام گذشتن از این مسیر متوجه می شوید که بوی نان محلی همه جا را پر کرده و به ناچار مجبور به توقف می شوید و در کنار این مادران زحمتکش و با صحبت با این عزیزان که با لحجه شیرین خود طعم خاصی به دستپختشان می دهد از خوردن نان محلی با چای داغ لحظه نابی را سپری خواهیدکرد .
دکتر محمد رضا حکیم زاده در سال 1297 شمسی در لاهیجان به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در لاهیجان و رشت گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد . اولین کار دولتی خود را پس از فارغ التحصیلی در شهر مشهد آغاز کرد . در آن زمان آسایشگاه جذامیان در مشهد وضع بسیار بدی داشت که دکتر حکیم زاده با زحمات شبانه روزی خود آن را بازسازی کرد . مدتی هم ریاست بهداری لاهیجان را برعهده داشت . علاوه بر وظیفه پزشکی و مسئولیت بهداری در لاهیجان، اولین پرورشگاه و زایشگاه را درآن شهر ایجاد کرد . همچنین خانة پدری خود را وقف آموزش و پرورش نمود تا به دبستان تبدیل شود که هنوز هم به نام دکتر حکیم زاده باقی است . در بسیاری از روستاهای دورافتاده دبستان و درمانگاه ایجاد کرد . صندوق کمک به دانشجویان لاهیجانی که در خارج از لاهیجان تحصیل می كردند به همت او تأسیس شد . بعد از چند سال خدمت در لاهیجان به ریاست بهداری همدان منصوب شد و در آن جا نیز منشأ اثرات نیکو گردید . سپس برای اخذ تخصص به فرانسه رفت و در بازگشت به وطن در سمت مدیر مبارزه با بیماری های واگیردار به خدمت مشغول شد و با تلاش فراوان در ریشه کنی بیماری ها همت گماشت .
بعد از مدتی دکتر حکیم زاده به سمت مدیر کل بهداری گیلان منصوب شد که علاوه بر ایجاد مراکز بهداشتی در نقاط محروم استان، با توجه به مشکلات افراد سالمند و معلولین بی پناه و رها شده در خیابانها، به فکر ایجاد سرپناهی برای این قشر مظلوم افتاد . از این رو با همکاری آیت الله ضیابری و حسین استقامت،که 17 هزار مترمربع زمین را برای این کار خیر و خداپسندانه وقف کرده بود، در منطقه سلیمان داراب رشت، کار ساختمان آسایشگاه را آغاز کرد و سرانجام با زحمات پیگیر و بی وقفه این بزرگ مرد گیلانی آسایشگاه سالمندان رشت در سال 1345 ساخته شد . آوازة این کار بزرگ به تهران و شهرهای دیگر رسید و مسئولین از او خواستند که در شهرهای دیگر نیز آسایشگاههایی ایجاد کند . دکترکه دغدغة خاطرش سرپرستی عاشقانه آسایشگاه رشت بود مدیریت آسایشگاه را به خدمتگزارترین انسان آن دوره، یعنی آرسن میناسیان سپرد و با فراغ بال برای ساختن آسایشگاهی در جنوب تهران ( کهریزک ) آماده شد . با همت و نیک اندیشی دکتر حکیم زاده آسایشگاه کهریزک نیز برای نگهداری سالمندان و معلولین ساخته شد .
دکتر حکیم زاده ، پدر آسایشگاه های ایران ، در سوم آبان 1358 در سن 65 سالگی دیده از جهان فروبست. مردم گیلان خواستند او را در لاهیجان به خاک بسپرند ولی اهالی حق شناس کهریزک وی را در صحن ورودی آسایشگاه به خاک سپردند .
تونگی : پارچ (به پارچ گلی گفته می شد)
تومون : پیژامه
تی تی : شکوفه
گومار: درهم پیچیده
گوگوز: شیر خشک
گ َچ : معلول از قسمت تحتانی (انحراف پا)
گه ره: گهواره
گمج: ظرفی گلی با دهانه گشاد برای پختن انواع خورشت از آن استفاده می شود
موکابیج: بلال
میلوم : مار(به مارهایی که زیربدنشان قرمز است گفته می شود)
می میکِ ی: پستانک
موشورفه: نوعی ظرف مسی
فِشال: بچلان
فوکون : بریز / قسمتی از خانه های قدیمی
فیفیچ : نوعی غذا که با ماهی درست می کنند/ دور چیزی پیچیدن
کلماچین : تک و توک -کم و زیاد
کُج : صدای بلند
بوک: لب جمع شده
بنه: می شود/ ریشه
لوچ: کسی که انحراف چشم دارد
خـــــورمه پیتزا ، هــاطـــــو تـــا خرخره
گیلانـِــه ، خــوررم خوراکا نــــوخـــــورم
خاکـــه عالَـــــم ، مِــه سره مییان دره
بـــاقلا قـــاتـــوقــا دِنَـــــم ، رم کنــــمه
مِـــــه سرا فوکوفت مِــــه مـاره ، کتره
جــــه آغوز قــاتوق ، فـــــــراری بُبَسم
تا چاکود مِــــــه مـــار ، بکشام ئیجگره
مــــیرزا قاسمی بیـدام ، تورشا وَسم
مِـــــه مـارا بوگوفتمه : چــــی خبره ؟
ایزه یاد بیگیر ، غــــــذایـــانِــــــه جـدید
کُئنه غــــــذا ، دیـل و دومـاغـــا بَـــــره
ماره دس غـــــذا ، نوخوردمــــــه مــرَه
زخمــــــه مـــاده ای بیگیفــته، نَخبـره
تـورش و شیرین دِ مرَه حــرام ببوست
کا خوشی فی وه جه مِه دوماغ پَره !
...........................................................................
واگردان فارسی :
نمی خورم کولی(ماهی کوچک) شور و غذای ترش تره
پیتزا می خورم همینجور تا خرخره
غذاهای خرّم گیلانی را نمی خورم
خاک عالم برسرم ریخته شده است
خورشت باقلی را که می بینم رم می کنم
مادرم کفگیر را بر سرم کوبید
از خورشت فسنجان هم فراری شده ام
تا مادرم درست کرد ، فریاد کشیدم
میرزا قاسمی را که دیدم ترشرو شدم
به مادرم گفتم : چه خبر است ؟
قدری درست کردن غذاهای جدید را یادبگیر
غذاهای قدیمی آدم را از دل و دماغ می اندازد
غذای دست پخت مادر را نخوردم ، مرا
ناگهان زخم معده ای گرفت
دیگر ترش و شیرین بر من حرام شده است
خوشی دارد از لبه های بینی ام پائین می ریزد !
خدا! تو ایسکالی خدایی بکن
ای بی صاحب درده، دوایی بکن
خدابداشت! تی سر می سر ننی
هچی ننیش، یه هوی هایی بکن
مردمه جون در بمه ای درد جی
ای غم بزه خاکه نگایی بکن
ایشونه دیل دورینه تو خور دونی
نوا نوا چره؟ نوایی بکن
گوتن بو مو بوتم ، ویریس یاعلی
سیاه عروسه رونمایی بکن
بدار یه روز می دیل به تو خوش ببون
یکته تی قولونه وفایی بکن
آسی حسینی ورجه
ته یاد دره چی بوتم؟
کی مو شیر موسون بوم
تی عیشقه جی بسوتم
تی شون پسی لاکوی جون
یکته شبه نخوتم
هر جا بشوم ته ندیم
دنیا همه بموتم
تو میدیل میان بی
مو می دیله دموتم